در دیار ما زمین مشت غباری هم نداشت
آسمان از تنگدستی ها مداری هم نداشت
حیرتی دارم که چون از دیده دریا فتاد
موج اشک ما که امید کناری هم نداشت
درقفس بر روی بلبل از چمن درها گشود
گرچه از بستان گمان وصل خاری هم نداشت
در ره قاتل بیفشاندیم جان تازه ای
خاک ما از پستی طالع غباری هم نداشت
خنده باز از دور باش لعل او خون می گریست
گل به دامان تبسم غنچه واری هم نداشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف و نقد وضعیت ناامیدکننده و تباه جامعه میپردازد. شاعر به نبود امید و امکانات در زمین و آسمان اشاره میکند و از اشک و اندوه خود میگوید. او بر این باور است که شرایط زندگی چون پرندهای در قفس است و عملاً به چیزی جز ناامیدی نمیرسد. همچنین، شاعر از فقدان زیبایی و خوشبختی در اطراف خود سخن میگوید و احساس میکند که حتی تلاشها و آرزوها نیز به نتیجهای نخواهند رسید. در کل، شعر نغمهای از یأس و ناامیدی در برابر ظلم و بیعدالتی است.
هوش مصنوعی: در سرزمین ما، حتی خاکی برای آرمیدن وجود نداشت و آسمان نیز به خاطر فقر و مشکلات ما، هیچ حمایتی نداشت.
هوش مصنوعی: من از این که اشکهای ما مانند موجی دریا به چشمانم میافتد، به شدت شگفتزدهام؛ چرا که هیچ امیدی به آرامش ندارم.
هوش مصنوعی: بلبل در قفس نشسته است و درهای چمن را باز میکند، با اینکه از باغ گمان نمیبرد که حتی خبر وصل و دوستی نیز به او برسد.
هوش مصنوعی: در راه شکار کردن، جان تازه ای را فدای خاک خود کردیم که از سرنوشت بد تنها غباری نداشت.
هوش مصنوعی: از دور که به او مینگری، خندهاش در واقع اشک است. مانند گلهایی که در دامان شکوفهها نمیتوانند شاداب باشند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.