گنجور

 
اسیر شهرستانی

به جنون عشق مایل افتاده است

پیر ما سخت جاهل افتاده است

نمک تازه می زنم به کباب

آتش از گریه در دل افتاده است

طفل اشکی است بحر از مژه ام

که به دامان ساحل افتاده است

چون نباشد زگریه خانه خراب

دیده را کار با دل افتاده است

مکن از جور یار شکوه اسیر

از تو هر چند غافل افتاده است

 
 
 
آذر بیگدلی

مشکلی از تو در دل افتاده است

گر نگویی تو، مشکل افتاده است

میرزا حبیب خراسانی

کار ما باز مشکل افتاده است

بار ما باز در گل افتاده است

بار بر پشت اشتران سهل است

بار ما بر سر دل افتاده است

اگر افتاده بار باکی نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه