گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

کار ما باز مشکل افتاده است

بار ما باز در گل افتاده است

بار بر پشت اشتران سهل است

بار ما بر سر دل افتاده است

اگر افتاده بار باکی نیست

زانکه باری بمنزل افتاده است

ناله ماهم از جرس کم نیست

که بدنبال محمل افتاده است

در نمکدان غبغب او خال

همچو یکدانه فلفل افتاده است

یا چوهاروت بابلی از سحر

باز در چاه بابل افتاده است

آن سیاهی بر آن سپیدی بین

که چه مطبوع و خوش گل افتاده است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اسیر شهرستانی

به جنون عشق مایل افتاده است

پیر ما سخت جاهل افتاده است

نمک تازه می زنم به کباب

آتش از گریه در دل افتاده است

طفل اشکی است بحر از مژه ام

[...]

آذر بیگدلی

مشکلی از تو در دل افتاده است

گر نگویی تو، مشکل افتاده است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه