در دل گداختیم تمنای خویش را
شاید که ناله گرم کند جای خویش را
فرصت سلم خریده بازار محنتم
امروز می خورم غم فردای خویش را
زان پیشتر که گریه شود رو شناس ما
شستیم سرنوشت مداوای خویش را
آخر دچار کوی تو شد گرد تربتم
دیدم بهار آبله پای خویش را
یاد قدی ز بسکه به دل داشتم اسیر
بگداختم چو شمع سراپای خویش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بار فراق بستم و ، جز پای خویش را
کردم وداع جملهٔ اعضای خویش را
گویی هزار بند گران پاره میکنم
هر گام پای بادیه پیمای خویش را
در زیر پای رفتنم الماس پاره ساخت
[...]
بطحا زگریه داد به خون، جای خویش را
یثرب الف کشید سراپای خویش را
خون می چکید تا به قیامت ز کربلا
گر می فشرد دامن صحرای خویش را
باغ فدک شنید که آن گل نیافت آب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.