اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

در دل گداختیم تمنای خویش را

شاید که ناله گرم کند جای خویش را

فرصت سلم خریده بازار محنتم

امروز می خورم غم فردای خویش را

زان پیشتر که گریه شود رو شناس ما

شستیم سرنوشت مداوای خویش را

آخر دچار کوی تو شد گرد تربتم

دیدم بهار آبله پای خویش را

یاد قدی ز بسکه به دل داشتم اسیر

بگداختم چو شمع سراپای خویش را