اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

در دل گداختیم تمنای خویش را

شاید که ناله گرم کند جای خویش را

فرصت سلم خریده بازار محنتم

امروز می خورم غم فردای خویش را

۳

زان پیشتر که گریه شود رو شناس ما

شستیم سرنوشت مداوای خویش را

آخر دچار کوی تو شد گرد تربتم

دیدم بهار آبله پای خویش را

یاد قدی ز بسکه به دل داشتم اسیر

بگداختم چو شمع سراپای خویش را