گنجور

 
اسیر شهرستانی

هر چند باده قوت دل و شربت گل است

با شیشه دشمنیم که خون دار بلبل است

جور تو را چو شهد نموده است عاقلی

این زهر خوشگوار که نامش تحمل است

گر خوی عشق پاک ندانی بیان کنم

بوی گل و فروغ می و اشک بلبل است

در چشم دیگران خس و خاشاک و خار باد

در پیش ما غبار رهش نکهت گل است

عبرت ز وضع شعله و اخگر توان گرفت

هر آرزو که هست به بند تنزل است؟

اکسیر همت دل درویش ما شود

آن کیمیا که اسم شریفش توکل است

تمکین عشق پاک کم از حسن پاک نیست

مگذر ز حق جواب تغافل تغافل است

ترسم میانه من و بلبل جدل شود

پر ماجرای شوخ میان تو و گل است

با فکر لعل او که به خاطر نمی رسد

خون سازد آن کسی که اسیر تأمل است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode