گنجور

 
اسیر شهرستانی

از نگاهش خلد ایما پر گل است

از رخش باغ تماشا پر گل است

خواب آسایش به چشم ما کند

خار دارد نقش دنیا پرگل است

با خیال او سفرها کرده ایم

عالم از نقش پی ما پر گل است

دامن قاتل نگیرد خون ما

کی شود پژمرده هر جا پرگل است

نسبتی دارد گهر با اشک ما

از صدف آغوش دریا پرگل است

مزد خوی نازک سنگین دلان

از شرر دامان خارا پر گل است

سوختیم از گرمی خوی کسی

دامن خاکستر ما پرگل است

دیده گرد ترکتازش را شفق

از زمینها آسمانها پر گل است

از گل خمیازه آغوش او

جیب و آغوش کمانها پر گل است

نیست یک سنگ از برای شیشه ای

از سرشکم کوه و صحرا پر گل است

شکوه خون گرید ز دست ما اسیر

روزگار از قصه ما پر گل است