گنجور

 
اسیر شهرستانی

همه روی زمین خطرناک است

کهکشان نیز دام افلاک است

باده نوشان بزم حیرت را

جام لبریز دیده پاک است

بسکه صاحبدلان غبار شدند

خرمن آسمان تل خاک است

هر کجا عشق ناخدا باشد

کشتی نوح سینه چاک است

اشک اخگر چکد ز دیده صبح

آفتابش هنوز بیباک است

آب گردد چو آبگینه گداخت

در دو عالم حساب دل پاک است

چاره عشق نیست جز تسلیم

جلوه ها محو دیده نمناک است؟

دل نظاره چون نگردد آب

بستر خواب شعله خاشاک است

ناز می بالد از گداز و نیاز

جوهر تیغ شعله خاشاک است

بحر هم عرصه گاه جولانی است

قطره صید است و موج فتراک است

الفت درد با تحمل اسیر

اختلاط شراب و تریاک است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode