گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

در خرابات تا سحرگه دوش

می کشیدم سبوی می بر دوش

شادی روی ساقی سرمست

دوش تا روز بود نوشانوش

بزم عشق است خرقه را بر کن

جامهٔ عاشقانه ای درپوش

در ره عاشقی و می خواری

عاشقانه به جان و دل می کوش

ما خراباتیان سرمستیم

چون خم می فروش خوش در جوش

گل تبسم کنان و می در جام

بلبل مست کی شود خاموش

نعمت الله حریف و ساقی او

جام در دور و عاشقان مدهوش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کسایی

آن جهان را بدین جهان مفروش

گر سخندانی این سخن بنیوش

پیری آغوش بازکرده فراخ

تو همی گوش با شکافهٔ غوش

مسعود سعد سلمان

عجب از دیو پیکری کاو را

دولت آورد نام کرد سروش

خاره خو جثه ایست خاره بدن

خیره کش هیکلی است خیری پوش

قالبی باد خیز خاک آرام

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

چون نهی زلف تافته بر گوش

چون نهی جعد بافته بر دوش

از دل من رمیده گردد صبر

وز تن من پریده گردد هوش

نه عجب گر خروش من بفزود

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۵۰ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
انوری

ای کریمی که از سخاوت تو

روید از سنگ خاره مرزنگوش

تا جهان اسب دولتت زین کرد

چرخ را هست غاشیه بر دوش

آنکه او تای خدمتت نزند

[...]

حمیدالدین بلخی

رفتم و بارِ منّتت بر دوش

حلقه ای حقّ نعمتت در گوش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه