گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

گر ذات کند ظهور ای یار

نه یار بماند و نه اغیار

نه جام بماند و نه باده

نه مست بماند و نه هشیار

چون هستی تو حجاب راه است

لطفی کن و آن حجاب بردار

یک حرف و معانی فراوان

یک نقطه و اعتبار بسیار

جائی که به یک جو است صد جان

چه جای سر است و ریش و دستار

از نقش خیال غیر بگذر

تا چند کنی تو کار بی کار

رندانه در آ به بزم سید

جامی ز شراب او به دست آر

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
لبیبی

فدای آن قد و زلفش که گویی

فرو هشته است از شمشاد شمشار

آن طره مشکریز دلدار

کرده است مرا به غم گرفتار

انوری

گر بنده به خدمتت نیامد

زو منت بی شمار می‌دار

ور یک دو سه روز کرد تقصیر

در خدمت تو عبث مپندار

زیرا که تو کعبه جلالی

[...]

عطار

بردار صراحیی ز خمار

بربند به روی خرقه زنار

با دردکشان دردپیشه

بنشین و دمی مباش هشیار

یا پیش هوا به سجده درشو

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
ظهیری سمرقندی

بر هر ذره ای که در جهانست

منت دارد هزار خروار

بی دفتر ملک او زمانه

از پشت شکم کند چو طومار

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه