گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

یار یاران یار باش ای یار

چه کنی دوستی تو با اغیار

نار چون نار را نمی سوزد

نار شو تا تو را نسوزد نار

سر موئی حجاب اگر داری

به سر ما که ازمیان بردار

جان به جانان سپار و خوش می باش

دل رها کن به خدمت دلدار

کار ما عاشقی و میخواری است

غیر از این نیست عاشقان را کار

رند مست از خمار نندیشد

زان که باشد مدام با اغیار

وحده لاشریک له گفتم

کردم اقرار کی کنم انکار

گرچه دل را تو قلب می خوانی

باشد آن نقد مخزن اسرار

گفتهٔ سیدم خوشی می خواند

نعمت الله ز یاد هم مگذار

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

بر رُخَش زلف عاشق است چو من

لاجرم همچو منش نیست قرار

من و زلفین او نگونساریم

او چرا بر گل است و من بر خار؟

همچو چشمم توانگر است لبم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
دقیقی

زان مرکّب که کالبد از نور

لیکن او را روان و جان ازنار

زان ستاره که مغربش دهنست

مشرق او را همیشه بر رخسار

عنصری

بارگی خواست شاد بهر شکار

بر نشست و بشد بدیدن شار

فرخی سیستانی

ای دل نا شکیب مژده بیار

کامد آن شمسه بتان تتار

آمد آن سرو جلوه کرده به ناز

آمد آن گلبن خمیده ز بار

آمد آن بلبل چمیده به باغ

[...]

منوچهری

هست ایام عید و فصل بهار

جشن جمشید و گردش گلزار

ای نگار بدیع وقت صبوح

زود برخیز و راح روح بیار

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه