گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

غنچه در گلستان تبسم کرد

بلبل از ذوق آن ترنم کرد

ساقی مست می به رندان داد

عاقل از عشق عقل را گم کرد

چشم ما شد منور از رویش

نظری خوش به چشم مردم کرد

خاطرم می کشد به میخانه

این چنین عزم دل مصمم کرد

خوش خیالی به خواب می دیدم

دوش تا روز دل تنعم کرد

عقل بالانشین مجلس بود

عشق آمد بر او تقدم کرد

خم می خوش خوشی به جوش آمد

سید مست میل آن خم کرد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
نظامی

گورخان را چو گور در خم کرد

رفت از آن گورخانه پی گم کرد

حکیم نزاری

روح را بعد از آن مجسم کرد

بی مدد، نامش ابن مریم کرد

عبید زاکانی

آنکه گردون فراشت و انجم کرد

عقل و روح آفرید و مردم کرد

رشتهٔ کاینات در هم بست

پس سر رشته در میان گم کرد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه