گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

صاحبنظری کو که جهان درنظر آرد

یا محرم رازی که ز عقبی خبر آرد

زنهار مزن تیر ستم بر دل درویش

کان تیر ستم تیغ و سنان بر جگر آرد

نیکو نبود تخم بدی کاشتن آری

گر تخم بدی کاری آن تخم برآرد

از سنگدلی سنگ منه بر ره مردم

کو کوه عذابی به عوض در گذر آرد

چوبی که زنی بر کف پائی به تظلم

بی شک و یقین دردسری را به سر آرد

بیداد مکن جان برادر به حقیقت

بیداد پدر زحمت آن بر پسر آرد

گربندهٔ سید شوی و تابع جدش

از ابر وجودت مه تابنده برآرد