گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

صاحبنظری کو که جهان درنظر آرد

یا محرم رازی که ز عقبی خبر آرد

زنهار مزن تیر ستم بر دل درویش

کان تیر ستم تیغ و سنان بر جگر آرد

نیکو نبود تخم بدی کاشتن آری

گر تخم بدی کاری آن تخم برآرد

از سنگدلی سنگ منه بر ره مردم

کو کوه عذابی به عوض در گذر آرد

چوبی که زنی بر کف پائی به تظلم

بی شک و یقین دردسری را به سر آرد

بیداد مکن جان برادر به حقیقت

بیداد پدر زحمت آن بر پسر آرد

گربندهٔ سید شوی و تابع جدش

از ابر وجودت مه تابنده برآرد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر معزی

هر روزکه خورشید سر ازکوه برآرد

از فتح و ظفر شاه جهان را خبر آرد

گویی‌که همی پوید بیک توبه تعجیل

تا نامه فتح و ظفر از راه در آرد

احسنت وزه ای خسرو پیروزکه هر روز

[...]

اثیر اخسیکتی

جمشید رکابا توئی آن شاه که امرت

از سنگ سیه ناقه صالح بدر آرد

گر گلبن فردوس خورد آب خلافت

برجای گل تازه، شتر خار بر آرد

او، بار بیک رقص شتر بگسلد از هم

[...]

بابافغانی

هر ناوک مژگان که دلم در نظر آرد

در دیده نهالی شود و گریه بر آرد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه