گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

توحید و موحد و موحد

این هر سه یکیست نزد اوحد

صد آینه گر یکی ببیند

صد یک بنماید و یکی صد

محدود حدود در ظهور است

آری چو حد است حد و بیحد

آن کس که خدای خویش بشناخت

گویا که خبر ندارد از خود

در دار وجود این و آن هست

در کتم عدم نه نیک و نه بد

مستیم و خراب در خرابات

با ساقی عاشقان مؤبد

بحریست وجود نعمت الله

گاهی در جزر و گاه در مد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
میبدی

قد کان ذو القرنین عمّی مسلما

ملکا تدین له الملوک و تحشد

بلغ المشارق و المغارب ینبغی

اسباب امر من حکیم مرشد

فرأی مغیب الشّمس عند مآبها

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

ای سعد فلک ترا مساعد

اعدای ترا فلکه معاند

ای آنکه طراز دوش گردون

رکن الدین بوالعلاست صاعد

فهرست معالی و معانی

[...]

ظهیری سمرقندی

کم قتیل کما قتلت شهید

ببیاض الطلی و ورد الخدود

آن شد که دلم به هر دری شد

هر لحظه اسیر دلبری شد

دل بر تو نهادم و برین قول

[...]

عراقی

آن را که بخود وجود نبود

او را ز کجا جمال باشد؟

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه