گنجور

 
عراقی

عشق در همه ساریست، ناگزیر جمله اشیاءاست و کیف تنکر العشق و مافی الوجود الاهو، ولولاالحب ماظهر ماظهر، فبالحب ظهر الحب سارفیه،‌بل هو الحب کله، ذات محب و عشق او محال است که مرتفع شود، بلکه تعلق او نقل شود، از محبوبی به محبوبی

شعر

نقل فئوادک حیث شئت من الهوی

ما الحب الا للحبیب الاول

هر کرا دوست داری او رادوست داشته باشی، و بهرچه روی آوری،‌روی بدو آورده باشی، واگر ندانی.

شعر

فکل مغریب محبوبی دین له

جمیعهم لک قددانواو ما فطنوا

قطعه

میل خلق جمله عالم تا ابد

گر شناسند واگر نه سوی تو است

جز ترا چون دوست نتوان داشتن

دوستی دیگران بر بوی تو است

غیر او را نشاید که دوست دارند، بلکه محال است، زیرا که هرچه را دوست دارند، بعد از محبت ذاتی که موجبش معلوم نبود، یا بهرحسن باشد، یا بهر احسان، و این هر دو غیر او را نیست.

شعر

فکل ملیح حسنه من جمالها

معارله، بل حسن کل ملیحة

الاآنست که پس پردۀ اسباب و چهرۀ احباب محتجب است، نظر مجنون هرچند بر جمال لیلی است، اما لیلی آینه‌ای بیش نیست و لهذا قال: می عشق و عف و کتم و مات، مات شهیدا نظر مجنون در حسن لیلی بر جمالی است که جز آن جمال همه قبیح است و اگرچه مجنون نداند. ان الله جمیل: غیر او را نشاید که جمال باشد.

بیت

آن را که بخود وجود نبود

او را ز کجا جمال باشد؟

و هو یحب الجمال جمال محبوب بذات خود است، اوست که بچشم مجنون نظر بجمال خود کند در حسن لیلی،‌ و بدو خود را دوست می‌دارد.

مرد عشق تو هم توئی، که توئی

دایماً بر جمال خود نگران

پس بر مجنون که نظرش در آینه دوست بر جمال مطلق بود قلم انکار نرود که نظر در آینه حسن لیلی بر جمال مطلق آید.

بیت

این چنین عاشقی که می‌شنوی

در همه آفاق گردش نیست

٭٭٭

دعوی عشق مطلق مشنو ز نسل انسان

کانجاکه شیر عشق است انسان چه کار دارد؟

هرچه بینی جمال اوست،‌ پس همه جمیل باشد،‌ لاجرم همه را دوست دارد، و چون درنگری خود را دوست داشته باشد، هر عاشقی که بینی جز خود را دوست ندارد، زیرا که در آینه ز روی معشوقی جز خود را نبیند، لاجرم جز خود را دوست نگیرد. المؤمن مرآة المؤمن،‌ و الله المؤمن. بیان این همه می‌گوید.

بیت

تو دیده بدست آر، که هر ذره ز خاک

جامیست جهان نمای،‌ چون در نگری

اینکه بینی که محب در آینۀ ذات خود صورت محبوب بیند، آن محبوب باشد که صورت خود را در آینۀ محب می‌بیند زیرا که شهود محب ببصر بود، و بصر او بمقتضای: کنت سمعه و بصره ویده و لسانه، عین محبوب است،‌پس هرچند عاشق بیند و داند و گوید و شنود، همه عین محبوب آمد. فانما نحن به وله، و لباس محب و محبوب و طالب و مطلوب و مستمع و سمیع و مطاع و مطیع از روی ظهور همه یکی آمد، اما فهم هر کس کجا رسد؟

هر گدائی مرد سلطان کی شود؟

پشه‌ای آخر سلیمان کی شود؟

نی عجب این است کان مرد گدا

چون که سلطان است، سلطان کی شود؟

بوالعجب کاریست،‌بس نادر رهی

کاین چو عین او بود، آن کی شود؟