گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

ای سعد فلک ترا مساعد

اعدای ترا فلکه معاند

ای آنکه طراز دوش گردون

رکن الدین بوالعلاست صاعد

فهرست معالی و معانی

مجموع فضائل و محامد

راسخ بتو عقل را قوایم

محکم بتو شرع را قواعد

ذات تو منزه از معایب

طبع تو مسلم از مکاید

اخلاق تو نزهت خلایق

عادات تو نسخت عواید

افراشته بهر منصب تو

برذروه نه فلک وساید

زانو زده عقل پیش رایت

واندوخته زو بسی فواید

پیدا شده لشگر طمع را

در صحن جبین تو مصاید

درعهد تو با شمول عدلت

آواز تظلم از اوابد

بردعوی عصمت جنابت

صد گونه دلایل و شواهد

در حق تو از طریق انصاف

گویند مخالف و مساعد

عیسی است زعهد مهد حاکم

یحیی است زبدو کار زاهد

از نعمت تست و منت تو

در گردن آسمان قلاید

تو نایب مصطفائی و هست

برحب تو مشتمل عقاید

ناخواسته جود تو ببخشد

زان نیست براو سؤال وارد

کلک تو چه لعبتی است یارب

پران چو بسر دونده قاصد

از روم و شاقکی است چابک

کولشگرزنگ راست قائد

ماننده راهبیست رخ زرد

در پیش انامل تو ساجد

زنار بریده و گزیده

ترتیب منابر و مساجد

بر تخته عاج و صفحه سیم

رقاص کنیزکی است شاهد

در رقص زگردن معانی

بگسسته قلاید فراید

آبستن صد هزار خاتون

ابکار کواعب نواهد

او شیر ززنگیان مکیدست

چون زایداز و چنین خراید؟

زوبازوی دین قویست تاهست

زانگشت توأش سوار ساعد

ای رحمت محض در مضایق

وی عدت خلق در شداید

از حصر خصایل شریفت

عاجز گردد بنان عاقد

عدل تو برد بحسن تدبیر

از طبع ستم خیال فاسد

ازتست رواج فضل ورنی

بازار علوم بود کاسد

هر روز قوی ترست جاهت

تاکور شود دو چشم حاسد

هرچ از هنر ست جمله داری

اکنون تو و جاه و عمر خالد

مفزای برین هنر که نقص است

انگشت ششم چو گشت زاید

گفتیم بدولت تو مدحی

کان زیبد زینت قصاید

مدحی که کرام کاتبینش

از فخر نهند در جراید

باآصف طبع من درین مدح

عفریت سخن نگشت مارد

مستأنس گشت گاه مدحت

با طبع معانی شوارد

بر پاکی این سخن همانا

انکار نکرد هیچ ناقد

سحر ست سخن بدین لطافت

با قافیه گران بارد

عیبی دارد که خانه زادست

نادیده مهامه و فدافد

تا واحد از عدد نگیرند

تا اصل عدد نهند واحد

نعل سم مرکب تو بادا

در اوج مدارج و مصاعد

بی نایب تو مباد در شرع

افراشته کوشه مساند

تازه بتو ذکر معن وحاتم

زنده بتو نام جد و والد