گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

عشق سلطان ما جهان بگرفت

تخت دل ملک جاودان بگرفت

بگرفت آتشی و در ما زد

سوخته بودیم و در زمان بگرفت

آفتابش چو برکشید عَلم

چتر عالم به سایه بان بگرفت

عشق صاحبقران جهانگیر است

شاه صاحبقران جهان بگرفت

صورت او نشان معنی داد

حکم معنی از آن نشان بگرفت

نعمت الله به ذوق گویا شد

سخنش ملک جاودان بگرفت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

صیت شرعش همه جهان بگرفت

هم زمین و هم آسمان بگرفت

نظامی

شاه را آن سخن چنان بگرفت

کز دلش در میان جان بگرفت

عراقی

خیل حسن تو ملک جان بگرفت

صیت حسنت همه جهان بگرفت

خواجوی کرمانی

سنبلش برگ ارغوان بگرفت

سبزه اش طرف گلستان بگرفت

بر شکر طوطیش نشیمن کرد

بر قمر زاغش آشیان بگرفت

دور از آن روی بوستان افروز

[...]

سیف فرغانی

دلم از کار این جهان بگرفت

راست خواهی دلم ز جان بگرفت

مدح سعدی نگفته بیتی چند

طوطی نطق را زبان بگرفت

آفتابیست آسمان بارش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه