گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

بلبل چو هوای گلستان یافت

هر کام که بود در زمان یافت

در صومعه دل نیافت ذوقی

ذوقی ز حضور عاشقان یافت

بی جام شراب عشق ساقی

نتوان کامی در این جهان یافت

هر زنده دلی که کشتهٔ اوست

چون خضر حیات جاودان یافت

تا دردی دردنوش کردیم

دل از همه دردها امان یافت

عمری است که می خورم می عشق

هر چیز که یافت دل از آن یافت

در کنج دل شکستهٔ من

گنجی است که جان من عیان یافت

زهد از بر ما کناره ای کرد

تا ساغر و باده در میان یافت

مستیم و حریف نعمت الله

بزمی به از این کجا توان یافت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

تا دل ز کمال تو نشان یافت

جان عشق تو در میان جان یافت

پروانهٔ شمع عشق شد جان

چون سوخته شد ز تو نشان یافت

جان بود نگین عشق و مهرت

[...]

کمال خجندی

دل در طلبت حیات جان یافت

جان از تو بقای جاودان یافت

گم کرده نام و ننگ و هستی

تاجست ز نو نشان نشان یافت

در کنه تو خاطر بقین جوی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه