جان ندارد هر که جانانیش نیست
گرچه تن دارد ولی جانیش نیست
زاهد گوشه نشین در عشق او
هست از زاهد ولی آنیش نیست
کفر زلفش گر ندارد دیگری
کی بود مومن که ایمانیش نیست
بی سر و سامان شدم در عاشقی
ای خوش آن رندی که سامانیش نیست
ساغر می گرچه دارد جرعهای
همچو خم، ذوق فراوانیش نیست
هر دلی کز عشق او شد دردمند
غیر دُرد درد درمانیش نیست
سید سرمست مهمان من است
هیچکس چون بنده مهمانیش نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و ارتباط میان جان و جانان است. شاعر میگوید که کسی که جانان (عشق) ندارد، در حقیقت جان ندارد، هرچند که جسمش زنده باشد. زاهدانی که در گوشهای نشستهاند، اگر عشق الهی را تجربه نکرده باشند، واقعاً زاهد نیستند. همچنین، شاعری به کفر زلف معشوق اشاره میکند و میپرسد که آیا کسی میتواند مؤمن باشد اگر عشق را نشناخته باشد؟ او از بیسامانی در عشق خود شکایت دارد و معتقد است که خوشا به حال آن رندانی که از سامان و قید و بند آزادند. در ادامه، سخن از درد و رنج عشق به میان میآید و اینکه هر قلبی که از عشق رنج میبرد، درمانی جز عشق ندارد. شاعر هم در نهایت به مهمانی سید سرمست اشاره میکند و میگوید کسی نمیتواند چون او بندهی عشق باشد.
هوش مصنوعی: کسی که معشوقی ندارد، در واقع زندگی ندارد، حتی اگر از نظر جسمی زنده باشد؛ زیرا روح و جان او بدون عشق کامل نیست.
هوش مصنوعی: عاشقانی که به دور از دنیا نشستهاند، در عشق او قرار دارند، ولی نشان میدهد که زاهدان فقط ظاهری از عشق را دارند و در باطن به آن نمیپردازند.
هوش مصنوعی: اگر زلف او کفر و بیدینی را نشان بدهد، هیچکس نمیتواند بگوید که مؤمنی وجود دارد، چرا که ایمان او واقعی نیست.
هوش مصنوعی: در عاشقی بینظم و بیسر و سامان شدهام، و خوش به حال آن کسی که هیچ ترتیبی برای خود ندارد و در آزادیاش خوشحال است.
هوش مصنوعی: هرچند جام شراب دارای جرعهای به اندازهی خمره است، اما لذت و شادی ناشی از آن بسیار کمتر است.
هوش مصنوعی: هر دلی که از عشق او در رنج و درد باشد، هیچ دارویی برای درمان آن درد ندارد.
هوش مصنوعی: سید خوشحال و سرمست، مهمان من است و هیچکس نمیتواند مانند من از مهمانی او لذت ببرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جان ندارد هر که جانانیش نیست
تنگ عیشست آن که بستانیش نیست
هر که را صورت نبندد سر عشق
صورتی دارد ولی جانیش نیست
گر دلی داری به دلبندی بده
[...]
میکشم دردی که درمانیش، نیست
میروم راهی که پایانیش نیست
هر که در خم خانه عشق تو بار
یافت برگ هیچ بستانیش نیست
بندگان دارد بسی سلطان غم
[...]
درد کز دل خاست درمانیش نیست
خون که دلبر ریخت تاوانیش نیست
از لبت دورم چو مهجورم ز تو
جان ندارد هر که جانانیش نیست
بی رخت شد چون دهانت عیش من
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.