گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

چو میخانه سرائی هیچ جانیست

مقامی همچو صحن آن سرا نیست

به هر سو آب چشم ما روان است

در این دریا به جز ما آشنا نیست

اگر تو طالب عشقی مرا هست

وگر تو عقل می جوئی مرا نیست

نوای ما نوای بی نوائی است

نوائی چون نوای بینوا نیست

مرو با زاهد رعنا در این راه

که ایشان را در این ره پا به جانیست

کسی کو گنج عشق یار دارد

به نزد عاشقان حق گدا نیست

خیال روی سید نور چشم است

دمی از دیدهٔ مردم جدا نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode