گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

عشق جانان حیات جان من است

خوش حیاتی چنین از آن منست

جان دل زنده ام از آن ویست

عشق او جان جاودان منست

گر فروشم غمش بهر دو جهان

نزد اهل نظر زیان منست

من امین و امانت سلطان

هست محفوظ و در امان منست

می خمخانهٔ حدوث و قدم

همه از بهر عاشقان منست

آن معانی که عارفان جویند

گر بدانند در بیان منست

این چنین گفته های مستانه

سخن اوست وز زبان منست

تا بود جان به جان ، محب ویم

چون کنم ترک جان که جان منست

حکم سید که یرلغ آل است

آن به نام من و نشان منست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۳۱۷ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مسعود سعد سلمان

گوید امروز شیر زان منست

گویی اندر میان جان منست

نظامی

گفتم این باغ را که جان منست

چون فروشم که عیشدان منست

اوحدی

خوان نقل بهشت آن منست

حور محتاج نقل خوان منست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه