شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷

عشق جانان حیات جان من است

خوش حیاتی چنین از آن منست

جان دل زنده ام از آن ویست

عشق او جان جاودان منست

گر فروشم غمش بهر دو جهان

نزد اهل نظر زیان منست

من امین و امانت سلطان

هست محفوظ و در امان منست

می خمخانهٔ حدوث و قدم

همه از بهر عاشقان منست

آن معانی که عارفان جویند

گر بدانند در بیان منست

این چنین گفته های مستانه

سخن اوست وز زبان منست

تا بود جان به جان ، محب ویم

چون کنم ترک جان که جان منست

حکم سید که یرلغ آل است

آن به نام من و نشان منست