عشق مستست و عقل مخمور است
عاقل از عاشقی بسی دور است
ذوق مستی طلب کن از مستان
چه کنی همدمی که مخمور است
زاهد ار حال ما نمی داند
هیچ او را مگو که معذور است
آینه روشن است و می بینم
در نظر ناظری که منظور است
آفتاب جمال او بنمود
لاجرم عالمی پر از نور است
گنج ویرانه ای است این دل ما
لیکن از گنج عشق معمور است
دیگران گر به عقل معروفند
نعمت الله به عشق مشهور است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره شدت و عشق و تفاوت آن با عقل و خرد است. شاعر بیان میکند که عشق انسان را مست و بیخود میکند و عقل را دور میسازد. او به مستان توصیه میکند که ذوق عشق را جستوجو کنند و از کسانی که بیخبر از حال عاشقان هستند، دوری کنند. زاهدان نیز که از حالت عاشقان بیخبرند، به نوعی نمیتوانند درک درستی از عشق داشته باشند. همچنین، شاعر از زیبایی و نورانی بودن محبوبش میگوید و میافزاید که دل او مانند گنجی ویران است، اما عشق آن را آباد کرده است. در نهایت، او عشق را به عنوان نعمتی بزرگ معرفی میکند که برتر از عقل است.
هوش مصنوعی: عشق انسان را در حالت گیجی و سرمستی قرار میدهد و عقل در این حالت، کارایی خود را از دست میدهد. کسی که عاقل است، از تجربه عشق بسیار فاصله دارد.
هوش مصنوعی: از شگفتیهای شادابی و شوق زندگی بهره ببر و به دنبال لذت و سرخوشی باش، زیرا همراهی با کسانی که در نشئگی به سر میبرند، برای تو ثمری نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: اگر زاهد از حال ما هیچ اطلاعی ندارد، به او نگوید، زیرا او مهدور است.
هوش مصنوعی: آینه صاف و شفاف است و من در آن تصویر کسی را میبینم که هدف و مقصود آن شخص مشخص است.
هوش مصنوعی: زیبایی او مانند آفتاب طلوع کرده و به همین دلیل، جهانی پر از روشنایی و نور به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: دل ما مانند یک گنج ویران است، اما از عشق پر است و آباد.
هوش مصنوعی: دیگران به خاطر عقل و دانش خود شناخته شدهاند، اما نعمتالله به خاطر عشق و محبتش معروف است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
قوت روح خون انگور است
تن پر از فتنه گشت و معذور است
آن نبید اندر آن قدح که به وصف
جان در جسم و نار در نور است
همچو زنبور شد زبان گز و باز
[...]
روزگار عصیر انگور است
خم ازو مست و چنک مخمور است
خیز تا سوی باغ بشتابیم
کز می و میوه اندر او سور است
سیب سیمین سلب چو گوی بلور
[...]
زان در افواه خلق مذکور است
سخن من، که از طمع دور است
سخت بسته چو راه گوش کر است
ناگشاده چو دیده کور است
نا بسوده چو گوهر صدف است
نا گرفته چو قلعه غور است
گوئی از بی فضائی و تنگی
[...]
دل، چو در دام عشق منظور است
دیده را جرم نیست، معذور است
ناظرم در رخت به دیدهٔ دل
گرچه از چشم ظاهرم دور است
از شراب الست روز وصال
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.