گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

دل ما از منی و ما بگذشت

پا نهاد از سر هوا بگذشت

مدتی دُرد درد دل نوشید

عاقبت درد و هم دوا بگذشت

از وجود و عدم خلاصی یافت

از فنا نیز وز فنا بگذشت

ای که گوئی که ابتدا چه بود

ابتدا چیست انتها بگذشت

نقش غیری خیال می بستم

خواب بود آن خیال ما بگذشت

نود و پنج سال عمر عزیز

همه در دین مصطفی بگذشت

نعمت الله یگانه ای داند

که یگانه ز دو سرا بگذشت