گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

نور دل ماه ، نور عشق است

جان عاشق مسخر عشقست

در طریقی که نیست پایانش

عاشقی جو که رهبر عشقست

پادشاهی صورت و معنی

نزد عشاق در خور عشقست

در محیطی که ما در آن غرقیم

حاصلش یافت گوهر عشقست

آن حیاتی که روح می بخشد

چشمهٔ آب کوثر عشق است

قول مستانه ای که می شنوی

یک دو حرفی ز دفتر عشقست

نعمت الله که میرمستانست

از سر صدق چاکر عشقست

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۴۵ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عسجدی

آمد آن رگ‌زن مسیح‌پرست

شست الماسگون گرفته به دست

کرسی افکند و برنشست بر او

بازوی خواجه عمید ببست

شست چون دید گفت عز و علا

[...]

مسعود سعد سلمان

آمد آن حور و دست من بربست

زدم استادوار دست به شست

ز نخ او به دست بگرفتم

چون رگ دست من به شست بخست

گفت هشیار باش و آهسته

[...]

مشاهدهٔ ۱۰ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

آمد آن حور و دست من بربست

زده استادوار نیش به دست

زنخ او به دست بگرفتم

چون رگ دست من ز نیش بخست

گفت هشیار باش و آهسته

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۱۶۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه