چه غم دارم چو یارم غمگسار است
حریف جام و ساقی یار غار است
بتی دارم که با من در میان است
دلارامی که دایم در کنار است
به دور چشم مست می فروشش
مرا با غیر می خوردن چه کار است
دل من بارگاه پادشاه است
تن من پرده ، جانم پرده دار است
دو لحظه در یکی صورت نباشم
ولی معنی همیشه برقرار است
یکی رو دارم و آئینه بسیار
یکی ذات و صفاتم صدهزار است
غنیمت دان حضور نعمت الله
که چون عمر عزیزت بر گذار است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساساتی عمیق درباره عشق و دوستی است. شاعر از غم و اندوه خود مینویسد و میگوید که در کنار یار غارش، حسی از آرامش و خوشی دارد. او از زیبایی و محبت یار خود یاد میکند که همیشه در کنارش است. همچنین، شاعر به ارتباط عمیق میان روح و جسم اشاره میکند و میگوید که هرچند ممکن است ظاهراً در یک لحظه وجود نداشته باشد، اما معنا و حقیقت همیشه پایدار است. او از اینکه نعمت محبت و حضور یار را غنیمت بشمارد، یادآوری میکند و به ارزش زندگی و لحظاتش اشاره میکند.
هوش مصنوعی: چرا باید نگران باشم وقتی که دوست من مشوق و دلداری برای من است و در مجلس نوشیدنی، خوشصحبت و همراه با من است؟
هوش مصنوعی: من یک یار دلنشین دارم که همیشه با من است و در کنارم قرار دارد.
هوش مصنوعی: عشق او مرا به شدت جذب کرده و دیگر نمیتوانم به کسی غیر از او فکر کنم. نوشیدن شراب بهانهای است، اما حقیقت این است که دل من فقط به او تعلق دارد.
هوش مصنوعی: دل من مانند یک کاخ بزرگ است که در آن احساسات و افکار پادشاهی میکنند، و بدن من به مانند پردهای است که این کاخ را میپوشاند. همچنین، جان من مانند نگهبانی است که از این کاخ محافظت میکند.
هوش مصنوعی: دو لحظه ممکن است که جدا از هم باشند و من در آنها حضور نداشته باشم، اما معنا و مفهوم همیشگی خواهد بود.
هوش مصنوعی: من یک فرد دارم و آینههای زیادی، یکی از آن فرد، خود من است و ویژگیها و صفات من بسیار زیاد است.
هوش مصنوعی: فرصت حضور نعمتهای الهی را غنیمت بشمار، زیرا عمر گرانبهای تو در حال سپری شدن است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
گل رخسارگانش را بیاراست.
بنفشه زلفکانش را بپیراست.
خوشا وقتا که وقت نوبهار است
مساعد روز و میمون روزگار است
زمین چون لعبت شمشاد زلف است
جهان چون کودک عنبر عذار است
کجا پایت برآید گلستان است
[...]
مشو خاقانیا مغرور دولت
که دولت سایهٔ ناپایدار است
به دولت هر که شد غره چنان دان
که میدانش آتش و او نیسوار است
چو صبح است اول و چون گل به آخر
[...]
نه پنهان بر درستیش آشکار است
اثرهایی کز ایشان یادگار است
ره عشاق راهی بیکنار است
ازین ره دور اگر جانت به کار است
وگر سیری ز جان در باز جان را
که یک جان را عوض آنجا هزار است
تو هر وقتی که جانی برفشانی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.