گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

آئینهٔ ذات عین ذاتست

دانست که مجمع صفاتست

بی جود وجود حضرت او

عالم به تمام فانیاتست

می نوش مدام دُردی درد

کین دُردی درد دل دواتست

میخانهٔ ماست در خرابات

وین خانه ورای شش جهاتست

سیراب شدند اهل عالم

آری همه چیز ذوحیاتست

گر کشته شوی به تیغ عشقش

آن حی قدیم خونبهاتست

سید به حضور نعمة الله

دایم به طهارت و صلاتست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۰۶ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
خواجوی کرمانی

رخسار تو شمع کایناتست

وز قند تو شور در نباتست

ریحان خط سیاه شیرین

پیرامن شکّرت نباتست

خضرست مگر که سرنوشتش

[...]

نورعلیشاه

لعل تو که معدن حیاتست

از حسرت آن حیات ماتست

هر جلوه ز روی بی نظیرت

منظور جمیع ممکناتست

قائم بوجودت ار نباشد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه