گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

هر ذره که می بینی خورشید در او پیداست

در دیدهٔ ما بیند چشمی که به حق بیناست

گر شخص نمی بینی در سایه نگر باری

همسایهٔ او مائیم این سایه ازو پیداست

تا صورت خود بیند در آینهٔ معنی

معنی همه عالم در صورت او پیداست

ما در طلبش هر سو چون دیده همی گردیم

ما طالب و او مطلوب وین طرفه که او با ماست

موجیم در این دریا مائیم حجاب ما

چون موج نشست از پا مائی ز میان برخواست

هر بنده که می بینی دریاب که سلطانیست

هر قطره ز جود او چون درنگری دریاست

گفتار خوشم بشنو کز ذوق همی گویم

گر بنده ز خود گوید سید به خدا گویاست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۹۳ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جیحون یزدی

ناگاه کج آئینیش زد تیغ بدست راست

بگرفت سوی چپ مشک و آئین جدال آراست

جانش زخدا افزود جسمش زخودی گرکاست

دست چپش از تن نیز افتاد ولی میخواست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه