توئی جانا که عین هر وجودی
به خوبی دل ز خود هم خود ربودی
نبود این بود و بودی عین وحدت
نمودی کثرت از وحدت که بودی
جان صورت و معنی عیان شد
چو بند برقع پنهان گشودی
به چشم خود بدیدی حسن خود را
جمال خود در آئینه نمودی
چو تو با شمع خود رازی بگفتی
چه گویم آنچه خود گفتی شنودی
ز جود او وجود جمله موجود
عجب تو خود وجود عین جودی
وجود هر دو عالم نزد سید
نباشد جز وجود فی وجودی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف عشق و وحدت الهی میپردازد. شاعر به حضور جانا (که نمایانگر عشق الهی یا خداوند است) اشاره میکند و بیان میکند که او خود را از همه چیز جدا کرده و به کثرتهای دنیوی رنگ و بویی داده است. در این معنا، جانا خود را به نمایش گذاشته و زیباییاش را در آینه وجود نشان داده است. همچنین بیان میشود که وجود تمام چیزها در وجود و رحمت الهی است و هیچ چیز بغیر از وجود او به واقعیت نمیرسد. در نهایت، نظر شاعر بر این است که وجود حقیقی و وحدت در نزد سید (همان خداوند) است و این اصل درک و شناخت عشق الهی است.
هوش مصنوعی: تو ای محبوب، تو آن چنان با دلها در ارتباطی که نه تنها حقیقت وجودی خود را به خوبی نشان میدهی، بلکه حتی دلها را نیز به خود جذب میکنی.
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره شده است که وجود و عدم، هر دو در حقیقت یکی هستند. در واقع، از یک چیز واحد، تنوع و کثرت به وجود میآید. این کثرت در واقع نشاندهنده اصل واحدی است که همه چیز از آن ناشی میشود. به عبارت دیگر، وجودهای مختلف در نهایت به یک حقیقت واحد اشاره دارند.
هوش مصنوعی: زمانی که پردههای پنهانی را کنار زدی، جان و روح بهطور واضح و آشکار نمایان شد.
هوش مصنوعی: با چشمان خود زیباییات را دیدی و در آینه جمال خود را به نمایش گذاشتی.
هوش مصنوعی: وقتی که تو رازی را به شمع گفتی، من چه باید بگویم؟ آیا آنچه را که خودت گفتی، نشنیدی؟
هوش مصنوعی: به مهربانی و بخشش او، همه موجودات وجود دارند. عجیب اینکه خود تو نیز تجسمی از آن بخشش هستی.
هوش مصنوعی: وجود هر دو جهان در نزد سید، جز در وجودی که خود اوست، هیچ چیز دیگری نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فروغ نور ظلمت را زدودی
پس این کون و فساد ما نبودی
مو را نه فکر سودایی نه سودی
نه در دل فکر بهبودی نه بودی
نخواهم جو کنار و چشمه سارون
که هر چشمم هزارون زنده رودی
به هر تیشه که بر سنگ آزمودی
دو همسنگش جواهر مزد بودی
نهان از عقل و پیدا در وجودی
ز نور ذات خود عکسی نمودی
شنودم من که چاکر را ستودی
کی باشم من تو لطف خود نمودی
تو کان لعل و جان کهربایی
به رحمت برگ کاهی را ربودی
یکی آهن بدم بیقدر و قیمت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.