گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

توئی جانا که عین هر وجودی

به خوبی دل ز خود هم خود ربودی

نبود این بود و بودی عین وحدت

نمودی کثرت از وحدت که بودی

جان صورت و معنی عیان شد

چو بند برقع پنهان گشودی

به چشم خود بدیدی حسن خود را

جمال خود در آئینه نمودی

چو تو با شمع خود رازی بگفتی

چه گویم آنچه خود گفتی شنودی

ز جود او وجود جمله موجود

عجب تو خود وجود عین جودی

وجود هر دو عالم نزد سید

نباشد جز وجود فی وجودی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
باباطاهر

مو را نه فکر سودایی نه سودی

نه در دل فکر بهبودی نه بودی

نخواهم جو کنار و چشمه سارون

که هر چشمم هزارون زنده رودی

مولانا

شنودم من که چاکر را ستودی

کی باشم من تو لطف خود نمودی

تو کان لعل و جان کهربایی

به رحمت برگ کاهی را ربودی

یکی آهن بدم بی‌قدر و قیمت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه