گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

تا مرا عین عشق مفهوم است

سر علمم به عشق معلوم است

تا رموز وجود شد مفهوم

هر وجودی که هست مفهومست

خادم خلوت دلم آری

بنگر آن خادمی که مخدومست

شمع روشن ضمیر مجلس ماست

دل پروانه ای که چون موم است

باز سرمست شد دل مخمور

لیکن از خمر غیر معصوم است

قسمتم عشق بود روز ازل

آری خوش قسمتی که مقسومست

چون که شد سید از خودی فانی

نزد عشاق حی قیوم است

 
 
 
ربات تلگرامی عود
غزل شمارهٔ ۱۵۰ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
شهید بلخی

چون تن خود به برم پاک بشست

از مسامش تمام لؤلؤ رست

عسجدی

آمد آن رگ‌زن مسیح‌پرست

شست الماسگون گرفته به دست

کرسی افکند و برنشست بر او

بازوی خواجه عمید ببست

شست چون دید گفت عز و علا

[...]

مسعود سعد سلمان

آمد آن حور و دست من بربست

زدم استادوار دست به شست

ز نخ او به دست بگرفتم

چون رگ دست من به شست بخست

گفت هشیار باش و آهسته

[...]

مشاهدهٔ ۱۰ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه