گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

ای عاشقان ای عاشقان معشوق با ما همدم است

با ما حریفی می کند یاری که با ما محرم است

مست شراب عشق از ذوق خوشی دارد مدام

یک جرعه ای ازجام او خوشتر ز صد جام جم است

ما در خرابات مغان رندانه خوش می می خوریم

شادی مست عاشقی کز جمله عالم بی غم است

دارم دلی چون آینه دلدار دارد در نظر

در آینه پیدا شده حسنی که اسم اعظم است

نور دو چشم عالم است نقش خیال روی او

نقش خیال روی او نور دو چشم عالمست

در مجلس سلطان ما نقل و شراب بی حد است

دُردی درد او که آن در بزم این سلطان کمست

گر یک دمی همدم شوی با سید سرمست ما

در جام می بنمایدت ساقی که با ما همدمست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۴۹ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

آن خواجه را از نیم شب بیماریی پیدا شده‌ست

تا روز بر دیوار ما بی‌خویشتن سر می‌زده‌ست

چرخ و زمین گریان شده وز ناله‌اش نالان شده

دم‌های او سوزان شده گویی که در آتشکده‌ست

بیماریی دارد عجب نی درد سر نی رنج تب

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

چشم چراغ من ز نور روی جانان روشنست

بنگر چنین نور خوشی در دیدهٔ جان منست

نقش خیالی می کشم بر دیدهٔ دیده مدام

می بین به نور چشم ما کاین یوسف و پیراهنست

با ما در این دریا در آب نگر حباب و آب را

[...]

طغرای مشهدی

یک دوست در ایران نماند از بهر این غربت زده

اکنون ز هندستان رود اشکم به ایران بی سبب

فیض کاشانی

لب برلبم نه ساقیا تا جان فشانم مست مست

این باقی جان گوبرو آن جان باقی هست هست

چشمان مستت را مدام مستان چشم تو غلام

چشمان مستت می بدست مستان چشمش می پرست

هم چشم مستت فتنه جوهم مست چشمت فتنه خو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه