گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

بیا بر چشم ما بنشین که خوش آب روان بینی

دمی از خود بیاسائی سر آبی چنان بینی

در آ در گوشهٔ دیده کناری گیر از مردم

که بر دست و کنار آنجا کنارش در میان بینی

خیال عارضش جوئی در آب چشم ما می جو

که نور دیدهٔ مردم درین آب روان بینی

به بحر ما خوشی چون ما در آ با ما دمی بنشین

که ما را عین ما هم چون محیطی بی کران بینی

نشان و نام خود بگذار بی نام و نشان می رو

چو بی نام و نشان گشتی به نام او نشان بینی

حریف بزم رندان شو که عمر جاودان یابی

به میخانه در آ با ما که میر عاشقان بینی

ز سید جام می بستان و جام و می به هم می بین

بیابی لذتی چون ما اگر این بینی آن بینی