گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

گفتم که نقش رویت گفتا در آب بینی

گفتم خیال وصلت گفتا به خواب بینی

گفتم لبت ببوسم گفتا بیار جامی

گفتم چه می کنی گفت تا در شراب بینی

گفتم حجاب بردار تا بی حجاب بینم

گفتا توئی حجابم چون بی حجاب بینی

ای عقل اگر بیابی ذوقی که هست ما را

هر قطره ای درین بحر دُر خوشاب بینی

در بارگاه خسرو گر بگذری چو فرهاد

شوری ز عشق شیرین در شیخ و شاب بینی

گر چشم تو ببیند نوری که دیده چشمم

هر ذره ای که بینی چون آفتاب بینی

از بحر نعمت الله گر جرعه ای بنوشی

دریا و ماسوی الله جمله سراب بینی