گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

از همه پنهان و پیدا از همه

کی شناسد این سخن را بر همه

آفتابی می نماید ماه ما

این چنین نوری بود در خور همه

می برنگ جام پیدا آمده

یک شرابست او ولی ساغر همه

ساقی ار بخشد تو را خمخانه ای

عاشقانه همچو ما می خور همه

لطف او مخمور کی ماند کسی

مست گرداند می و دلبر همه

جام می بشکست و می بر ما بریخت

خرقهٔ ما شسته شد دفتر همه

عالمی چون آینه روشن شده

می نماید سید ما در همه