گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

عشق او شمع خوشی افروخته

جان من پروانهٔ پر سوخته

عشقبازی کار آتش بازی است

او چنین کاری مرا آموخته

چشم بندی بین که نور چشم من

رو گشوده دیده‌ام را دوخته

سود من بنگر که سودا کرده‌ام

می خریده زاهدی بفروخته

نعمت او نعمت‌اللّه من است

دل چنین خوش نعمتی اندوخته

 
 
 
سوزنی سمرقندی

محترم قاضی سدید ای خلق را

رای و تدبیر صواب آموخته

در میان کار بوده سالها

هم دریده شغلها هم دوخته

وام داری دارم از سرمای دی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

عشق او خوش آتشی افروخته

غیرت او غیر او را سوخته

عشقبازی کار آتش بازی است

او چنین کاری به ما آموخته

گنج او در کنج دل ما یافتیم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه