گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

عشق او شمع خوشی افروخته

جان من پروانهٔ پر سوخته

عشقبازی کار آتش بازی است

او چنین کاری مرا آموخته

چشم بندی بین که نور چشم من

رو گشوده دیده‌ام را دوخته

سود من بنگر که سودا کرده‌ام

می خریده زاهدی بفروخته

نعمت او نعمت‌اللّه من است

دل چنین خوش نعمتی اندوخته

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode