گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

جز یکی نیست در جهان دو مگو

وحده لا اله الا هو

او یکی و مراتبش بسیار

به مراتب یکی نگویم دو

بحر ما موج زد به جوش آمد

آب حیوان روان شد از هر سو

هر که عالم به نور او نگرد

هرچه بیند همه بود نیکو

چشم مردم از او منور شد

چون توان دید ذره ای بی او

شعر سید به شوق خوش می خوان

قول مستانه خوشی می گو

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

چون نهاد او پهند را نیکو

قید شد در پهند او آهو

عنصری

مرد ملاح تیز اندک رو

راند بر باد کشتی اندر ژو

وطواط

شمس دین ، ای ترا بهر نفسی

در جان کهن سعادت نو

ای زبانها بمدحت تو روان

وی روانها بطاعت تو گرو

بر گذشته موافق تو زچرخ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه