گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

گر گدائی کنی تو از سلطان

پادشاهی کنی چو شاه جهان

گنج عشقش بجو که در دل توست

آن چنان گنج در چنین ویران

نور رویش به چشم ما پیداست

گرچه باشد ز چشم تو پنهان

جان عارف به گرد نقطهٔ دل

همچو پرگار گشته سرگردان

تا گرفتم میان او به کنار

خوش کناری گرفته ام بمیان

جام گیتی نما به دست آور

تا ببینی جمال خویش در آن

فیض از نور نعمت الله جو

گفتهٔ سیدم روان می خوان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode