گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

نور چشم مردمست از دیدهٔ عالم نهان

غیر عین او که بیند نور او در انس و جان

گر شود روشن به نور روی او چشم و دلت

نور روی او به عین روی او بینی عیان

در مظاهر مظهری ظاهر شده در چشم ما

دیده بگشا تا ببینی نور او در عین آن

حرف حرف یرلغ عالم چو می خوانم بذوق

در همه منشور می یابم به نام او نشان

یک سر مو در میان ما نمی گنجد حجاب

خوش میانی در کنار و خوش کناری در میان

صدهزار آئینه دارد درنظر آن یار من

لاجرم هر آینه او را نماید آن چنان

خوانده ام علم بدیع عارفان از لوح دل

باز اسرار معانی می کنم با تو بیان

در خرابات فنا جام بقا نوشیده ام

فارغ خوش فارغم خوش فارغ از هر دو جهان

نعمت الله از رسول الله مانده یادگار

کس ندیده سیدی چون سید صاحبقران

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

خواسته تاراج گشته، سر نهاده بر زیان

لشکرت همواره یافه، چون رمهٔ رفته شبان

عنصری

چیست آن آبی چو آتش و آهنی چون پرنیان

بیروان تن پیکری پاکیزه چون بی‌تنْ روان

گر بجنبانیش آب است، ار بلرزانی درخش

ور بیندازیش تیر است، ار بدو یازی کمان

از خرد آگاه نه در مغز باشد چون خرد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ابوسعید ابوالخیر

بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان

تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان

تا که می‌جستم ندیدم تا بدیدم گم شدم

گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان

در خیال من نیامد در یقینم هم نبود

[...]

فرخی سیستانی

سرو دیدستم که باشد رسته اندر بوستان

بوستان هرگز ندیدیم رسته بر سرو روان

بوستانی ساختی تو برسر سرو سهی

پر گل و پر لاله و پر نرگس و پر ارغوان

ای بهار خوبرویان چند حیلت کرده ای

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
عسجدی

خسروا جائی بهمت ساختی، جائی بلند

پر ز خوان خواهی کنونش کرد و خواهی پر سخوان

تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها

تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه