گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

هرچه بینی در میان انجمن

عاشق و معشوق را بین همچو من

گر خیال نقش بندی در ضمیر

یوسفی را می نگر در پیرهن

در دل ما آتش جانسوز عشق

روشنش می بین چو شمعی در لکن

کفر زلف اوست عالم سر به سر

کفر زلف از روی ایمان بر فکن

عاشق و معشوق عشقی ای عزیز

یادگار ما نگه دار این سخن

نور او در دیدهٔ عالم نگر

زان که او جانست عالم چون بدن

نور چشم نعمت الله را ببین

حق و خلق با همدگر می بین چو من