گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

جان و دل ایثار جانان کرده‌ایم

عمر و سر در کار ایشان کرده‌ایم

جان فدا کردیم در میدان عشق

این کرم چون شیرمردان کرده‌ایم

جرعهٔ می را به عالم داده‌ایم

قیمت می نیک ارزان کرده‌ایم

جمع بنشستیم در گلزار عشق

سنبل زلفی پریشان کرده‌ایم

از برای گنج عشقش کنج دل

چون سرای خویش ویران کرده‌ایم

از سر ذوق این سخن را گفته‌ایم

ذوق در عالم فراوان کرده‌ایم

نعمت الله را به بزم آورده‌ایم

دعوتی از بهر مهمان کرده‌ایم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عطار

بر دل تو جمله آسان کردهایم

گرچه پیدا بود پنهان کردهایم

شاه نعمت‌الله ولی

جان فدای عشق جانان کرده‌ایم

این عنایت بین که با جان کرده‌ایم

تا نبیند چشم نامحرم رُخش

روی او از غیر پنهان کرده‌ایم

طعن‌ها بر حال مخموران زدیم

[...]

بیدل دهلوی

در جگر صد رنگ توفان ‌کرده‌ایم

تا سرشکی نذر مژگان کرده‌ایم

حیرت از طاووس ‌ما پر می‌زند

وحشتی را نرگسستان کرده‌ایم

اخگر ما پردهٔ خاکسترست

[...]

طغرل احراری

تا نگه از چشم حیران کرده‌ایم

خانه آیینه ویران کرده‌ایم

عالمی ما را مسخر شد مگر

یاد انگشت سلیمان کرده‌ایم؟!

خویش را در محفل بزم ادب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه