ما سلطنت فقر به عالم نفروشیم
یک جام شرابی به دو صد جم نفروشیم
در کوی خرابات مغان همدم جامیم
هرگز به بهشت ابد این دم نفروشیم
گوئی که به جز جنت شادی به غم عشق
شادی تو نگه دار که ما غم نفروشیم
دردیست دلم را که به درمان نتوان داد
زخمی است درین سینه به مرهم نفروشیم
بسیار فروشیم می ذوق و لیکن
یک جرعه به جانیست جوی کم نفروشیم
گفتیم فروشیم یکی جرعه به جانی
سودا مکن ای خواجه که آنهم نفروشیم
یک لحظه حضوری و دمی صحبت سید
گر زانکه دهد دست به عالم نفروشیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما فرق به تردستی حاتم نفروشیم
این گوهر سیراب به شبنم نفروشیم
مشکل بود از حسن گلوسوز گذشتن
ما تشنگی خویش به زمزم نفروشیم
قانع نتوان شد به صباحت ز ملاحت
[...]
معرفی آهنگهای دیگر
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.