گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

ما حلقه به گوش می فروشیم

ما مست و خراب و باده نوشیم

ز اسرار الست در سماعیم

وز جام بلاش در خروشیم

هر دم به هوای آتش دل

چون بحر به خویشتن بجوشیم

یک جرعه ز دُرد درد عشقش

والله اگر به جان فروشیم

می نوش تو پند و باده می نوش

ز آن ساغر و خم که ما سبوشیم

گر دُرد دهد به ما و گر صاف

شادی روان او بنوشیم

سید چو نگار ساقی ماست

شاید که به می خوری بکوشیم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حکیم نزاری

ما که دیوانگانِ مدهوشیم

عشق از مردمان نمی‌پوشیم

گرچه با عشق برنمی‌آییم

هم به نوعی که هست می‌کوشیم

در مقامات عشق می‌بازیم

[...]

جامی

ما به یادت نشسته خاموشیم

کرده از خویشتن فراموشیم

بر سر بستر غمت شبها

محنت و درد را هم آغوشیم

در قدح دیده ایم عکس لبت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه