گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

مظهر و مظهرند آب و حباب

نظری کن به عین ما در آب

عقل گوید حباب و آب دو اَند

عشق گوید یکیست آب و حباب

ظاهر و باطن همه نور است

خوش ظهوری که نور اوست حجاب

نقش غیری خیال اگر بندی

آن خیال است و دیده ای در خواب

غرق آبی و آب می جوئی

گرچه با ما نشسته ای در آب

نور او روز آفتاب نمود

باز در شب نمایدت مهتاب

نعمت الله به نور او دیدم

این چنین دیده اند اولوالالباب

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۰۷ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عنصری

هر سؤالی کز آن لب سیراب

دوش کردم همه بداد جواب

گفتمش جز شبت نشاید دید

گفت پیدا بشب بود مهتاب

گفتم از تو که برده دارد مهر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ناصرخسرو

به چه ماند جهان مگر به سراب

سپس او تو چون دوی به شتاب؟

چون شدستند خلق غره بدو

همه خرد و بزرگ و کودک و شاب؟

زانکه مدهوش گشته‌اند همه

[...]

قطران تبریزی

لاله داری شکفته بر مهتاب

مشگ داری گرفته بر مه تاب

مشگ چون موی تو ندارد بوی

ماه چون روی تو ندارد تاب

پیل با عشق تو ندارد پای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه