گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

سه نقطه یک الف همی نگرم

الفی در حروف می شمرم

در همه حرف ها یکی بینم

نقطهٔ اول است در نظرم

هفت هیکل به ذوق می خوانم

آری میراث مانده از پدرم

این کتابخانه را بخواهم شست

وز سر کاینات در گذرم

خبر از حال خود همی دارم

تا نگوئی تو ام که بی خبرم

روز و شب با وجود در دورم

کی شود آخر این چنین سفرم

بندهٔ سیدم که عمرش باد

لاجرم پادشاه بحر و برم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

تیر و تیغست بر دل و جگرم

غم و تیمار دختر و پسرم

هم بدینسان گدازدم شب و روز

غم و تیمار مادر و پدرم

جگرم پاره است و دل خسته

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
انوری

عمر بی‌تو به سر چگونه برم

که همی بی‌تو روز و شب شمرم

خونها از دو دیده پالودم

رخنه رخنه شد از غمت جگرم

تو ز شادی و خرمی برخور

[...]

نصرالله منشی

آب صافی شده ست خون دلم

خون تیره شدست آب سرم

بودم آهن کنون ازو زنگم

بودم آتش کنون ازو شررم

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از نصرالله منشی
خاقانی

ز آفت روزگار بر خطرم

هرچه روز است تیره روزترم

همچو خرچنگ طالع خویشم

که همه راه باز پس سپرم

دور گردون گسست بیخ و بنم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه