گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

حبیبی سیدی یا ذالمعالی

سوالله عند شمسی کالظلالی

خیالی نقش بسته عالمش نام

نمودی در خیالی آن جمالی

و عینی ناظر من کل وجه

و قلبی حاضر فی کل حالی

می صاف است و خوش جامی مصفی

فخذ منی القدح و اشرب زلالی

رایت الله فی مرآت کونی

بعین الله هذا من کمالی

و شمس الروح نور من ظهوری

و بدر الکون عندی کالهلالی

سوی الله چیست ای صوفی صافی

خیالٌ فی خیالٌ فی خیالی

وجودی جز وجود حق مطلق

ظلالٌ فی ظلالٌ فی ظلالی

غلام و بندگی سید ما

کمالٌ فی کمالٌ فی کمالی

چو سید نعمت الله رند و مستی

محالٌ فی محالٌ فی محالی