گنجور

 
امیر شاهی

در آن کوش من بعد شاهی بدهر

که روزی به انصاف ازاین خوان خوری

گرت نیم نان جو افتد بدست

برغبت به از مرغ بریان خوری

نه زانسان که چندانکه مقدور تست

ز افراط شهوت دو چندان خوری

ز بسیار خوردن شوی مرده دل

خود اندک خوری، گر غم جان خوری

چو شد ز امتلا، طبع ناسازگار

بود زهر اگر آب حیوان خوری

چو عیسی به قرصی بساز از فلک

که خر باشی اردیگ پالان خوری

بپای خودت رفت باید بگور

چو بر اشتهای کسان نان خوری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode