در آن کوش مِنبعد شاهی به دهر
که روزی به انصاف از این خوان خوری
گرت نیم نان جو افتد به دست
به رغبت به از مرغ بریان خوری
نه زآن سان که چندانذکه مقدور توست
ز افراط شهوت دو چندان خوری
ز بسیار خوردن شوی مردهدل
خود اندک خوری، گر غم جان خوری
چو شد ز امتلا، طبع ناسازگار
بود زهر اگر آب حیوان خوری
چو عیسی به قرصی بساز از فلک
که خر باشی ار دیگ پالان خوری
به پای خودت رفت باید به گور
چو بر اشتهای کسان نان خوری