دل ز کار و بار عالم سر به سر برکندهام
میکشم بار غمت از جان و دل تا زندهام
گرچه می گردد صراحی دم به دم بر جان من
چون قدح خونم خورد آن لعل من در خندهام
نی شکر اشکسته شد آنگه ز لعلت کام یافت
زین سبب اِشکَستِگان را از دل و جان بندهام
سرو را نسبت به قدش کردهام از راستی
از قدش با همت کوتاه خود شرمندهام
چشم خوابآلود از سر گفتهام نرگس ولیک
همچو او من هم ز خجلت سر به پیش افکندهام
تا شعاع آفتاب طلعتش بر من بتافت
در [ میان ] از تاب خورشید رخش تابندهام
شاهدی تا واصله وصل تو بر جان وصل کرد
خلعت شاهان ندارد قدر پیش جندهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این اشعار، شاعر از دلبستگی و درد عشقی صحبت میکند که تمام وجودش را درگیر کرده است. او از سختیهایی که به خاطر عشق تحمل کرده میگوید و به نوعی از فراق و وصال محبوبش ابراز ندامت و حسرت میکند. شاعر به زیبایی محبوب اشاره میکند و از شرم و خجلتی که در برابر او دارد، میگوید. به طور کلی، این اشعار حاکی از عمق احساس و عشق شدید شاعر نسبت به معشوقش و همچنین احساسات دردناک ناشی از جدایی است.
هوش مصنوعی: من از تمام مشغلههای دنیوی دست کشیدهام و تا زندهام بار غم تو را از جان و دل خود به دوش میکشم.
هوش مصنوعی: هر چند که نوشیدن از این پیاله به طور مداوم روح مرا درگیر میکند، اما زمانی که آن دانهی قیمتی مرا بخنداند، دیگر به آن نمیاندیشم.
هوش مصنوعی: نی شکر که بر اثر عشق تو شکسته شد، از عشقت شیرینی به دست آورد؛ به همین دلیل، من به درد و غم های دل شکستهام وابستهام.
هوش مصنوعی: من قد سرو را با قد خودم مقایسه کردهام و از اینکه قد من کوتاهتر است، احساس شرم میکنم.
هوش مصنوعی: چشمان خوابآلود من از این که نرگس را توصیف کردهام، خجالت کشیدهاند؛ اما مثل او، من هم سرم را به پایین انداختهام.
هوش مصنوعی: وقتی نور آفتاب چهرهاش بر من تابید، در میان آن نور، درخشش چهرهاش مرا خیره کرد.
هوش مصنوعی: شاهدی که به من رسیده، به تن من زیبایی وصل تو را بخشیده، اما این زیبایی به ارزش خلعت شاهان نیست و در مقایسه با عشق من به تو ناچیز است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
برندارم دل ز مهرت دلبرا تا زندهام
ور چه آزادم ترا تا زندهام من بندهام
مهر تو با جان من پیوسته گشت اندر ازل
نیست روی رستگاری زو مرا تا زندهام
از هوای هر که جز تو جان و دل بزدودهام
[...]
من که چون شمع از غمت با سوز دل در خندهام
نیست تدبیری به غیر از سوختن تا زندهام
همچو مجمر، سینهای پرآتش و انفاس خوش
همچو ساغر، با دل پرخون و لب پرخندهام
گر به شمشیر سیاست مینوازی، حاکمی
[...]
نیستم چون یار ترکیگو ولی تا زندهام
چشم ترک و لعل ترکیگوی او را بندهام
ریزم از شیرینزبانی در سخن شکر ولی
پیش آن لب از زبان خویشتن شرمندهام
نیست این شکل هلالی زخم ناخن بر تنم
[...]
همدمان رفتند و من از همرهان وامانده ام
میرم از این غم که بی یاران چرا من زنده ام
تاب وصلم نیست ایمه چون زیم در هجر تو
وای بر مردن چو من در زندگی وامانده ام
داغ سودای غمت دیوانه کردم ای پری
[...]
بیتن خاکی چو نام نیکمردان زندهام
سالها شد این لباس عاریت را کندهام
گرچه برگ من زبان شکر و بار افتادگی است
همچنان از حسن سعی باغبان شرمندهام
بس که چون یوسف گران بر خاطراخوان شدم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.