دل را چو نیست جز غم تو همدمی دگر
بادا فزون بهر غم از آن در غمی دگر
تیغت کجاست کین نفسی کو ز عمر ماند
با او به شوق او برآرم دمی دگر
زاهد مخوان به سوی بهشتم که کوی دوست
این بقعهام به است ز صد عالمی دگر
درد مرا به غیر وصالش چو چاره نیست
ضایع مکن طبیب تو هم مرهمی دگر
بحر محیط آتش دل را نمی کشد
ای شاهدی ز دیده چو جوئی نمی دگر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای اهل درد را ز تو هر دم غمی دگر
نیش غم تو بر دل ما مرهمی دگر
درکوی تو که درگه اهل سعادتست
از آب چشم اهل صفا زمزمی دگر
ترشد به اب جود تو خاک وجود ما
[...]
ای هر دم از جفای تو دل را غمی دگر
عالم ز تو خراب و تو در عالمی دگر
ایندم که در رکاب توام، خون من بریز
ترسم که عمر امان ندهد تا دمی دگر
تیری زدی و ریش دل آسوده شد ز درد
[...]
هردم رسد به دل چو ز عالم غمی دگر
غم نیست چون ز من بودت عالمی دگر
دارد گدای میکده از باده قدح
آیینه سکندر و جام جمی دگر
گویم به نزد پیر مغان جور مغبچه
[...]
شاهی که هست کشور او عالمی دگر
در ملک جم بود به حقیقت جمی دگر
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.