چو بر دل لشکر دل از کمین ریخت
قرار و صبر و هوش از عقل و دین ریخت
چو دیدم غمزهاش فتان دین است
بگفتم خون خلقی بر زمین ریخت
چو بر گلبرگ تر زد حلقه سنبل
غبار مشک را بر یاسمین ریخت
ز لعلش آب حیوان زندگی یافت
چو از کوثر درون ماء معین ریخت
دمادم شاهدی بهر نثارش
ز هجر دیده بر در ثمین ریخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خطت بر لاله تر مشک چین ریخت
بنفشه در کنار یاسمین ریخت
صبا گردی که برد از آستانت
عروس غنچه را در آستین ریخت
گل از خوبی همی زد با رخت لاف
[...]
کسی کو از حیا خون از جبین ریخت
کم آب روی خود را بر زمین ریخت
نه شبنم بر زمین از یاسمین ریخت
که پیشت آبرویش بر زمین ریخت
نهادم آستین بر دامن چشم
مرا چون شیشه خون از آستین ریخت
به قصد کشتنم، در ساغر چشم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.